محل تبلیغات شما



صدای منو از آخرین روز ترم ۲میشنوید


(هشتمین روز کارآموزی


ششمین روز کارآموزی هم به سرعت برق و باد گذشت
و من فکر میکنم از اولین روز تا امروز کلی تغییر کردم
مثلا دیگه خیلی راحت تر با بیمارا ارتباط برقرار میکنم
دیگه موقع انجام یه کار  ساده مثل علائم حیاتی چک کردن تمام بدنم دچار رعشه نمیشه

اندر احوالات روز اولِ اولین کارآموزی

و من بعد از مدتها برگشتم

امتحانامون یک ماهی هست که تموم شده و من معدل الف شده ام

تو اتوبوسم 
دارم برمیگردم به سمت خونه
آهنگ anne shirly تو گوشم پلی میشه
امروز امتحان آناتومی داشتیم
نمیتونم بگم خوب بود یا بد
به خاطر یه اتفاق ناگهانی و ناگوار
نتونستم از این ۱۲روز فرجه خوب استفاده کنم و در واقع همین آناتومی رو هم با زور خوندم
بعد امتحان استاد یه امتحان عملی هم ازمون گرفت که اونو ۲۰شدم☺
بعدش با بچه ها رفتیم پاتوقمون تا یکم حال و هوامون عوض شه
قرار بود فقط یه کافه گلاسه بخوریم ولی انقدر خندیدیم و بهمون خوش گذشت که سه تا پاستا هم سفارش دادیم و دوبه دو 
خوردیم
خوشحالم که اومدن به این دانشگاه منو با این بچه ها آشنا کرد
بودنشون واقعا برام نعمتیه
اونم تو جو مسخره ی بین بچه های کلاس ما که همش تو فکر نمره و درس و رقابتن
البته من با این جو کاملا آشنام چون تمام راهنمایی و دبیرستانم رو با همین جو سپری کردم متاسفانه

خب خب بالاخره کلاسای ما هم تموم شد و فقط از ترم یک پاس کردن امتحاناش مونده

راستش اگه یک سال پیش کسی بهم میگفت که امسال اینجام امکان نداشت باور کنم

ولی  انگار زندگی برام  ماجراهای پیش بینی نشده و غیرقابل باوری در چنته داشت.

بماند.

امروز آسکی بخش استریل رو داشتیمفکر میکردم خیلی آماده ام و دقیقا همون ایستگاهی رو که قبل از امتحان خودم روش کارش رو برا بجه ها توضیح دادم از بس استرس داشتم خراب کردم.مینویسم که یادم بمونه نتونستم از شدت لرزش دستم به خاطر استرس انسولین regular رو از داخل ویال بکشم و انقدر لفتش دادم تا وقتم تموم شد

ایستگاه های بعدی خوب بودن مخصوصا ساکشن که ارزشیاب خیلی با درک و شعوری داشت

بعدش اولین عکس رسمی دسته جمعیمون رو با روپوش گرفتیم عالیییی شد واقعا

حقیققتا دانشگاه با اون چیزی که تو تصوراتم بود زمین تا آسمون فرق داشت .بچه های کلاسمون چند دسته بودن و همش در حال لج و لجبازی باهم

امروز سر عکس انداختن برای چن لحظه هم که شده بود بچه ها همدل شده بودن و برای اولین بار از جو بینمون احساس رضایت کردم .امیدوارم ترمای بعد بهتر بشن.

بعدش بدو بدو خودمون رو به سالن تشریح رسوندیم.استاد راضی شد تا بالاسر جسد ببرتمون.بعد از دیدن جسدا یه حس خاصی داشتم مخصوصا برا یکیشون که خیلی جوون بوداستادمون توضیح داد که خیلیاشون آدمای تحصیلکرده هستن که خودشون خواستن بعد از مرگشون اجسادشون اهدا بشه.

تجربه عجیبی بود واقعا

تا شروع امتحان ها 12روز فرجه داریم ومن قصد ندارم حداقل تا شنبه سر کتاب برم

میخوام فیلم ببینم و چند تا کتاب غیردرسی بخونم

 

 

 


از وقتی که یادم میاد علاقه شدیدی به نوشتن داشتم.

یه جور نیاز روحی بود برام انگار.

خیلی وقت ها خودم رو لابه لای نوشتهام پیدا کردم.

اینجا رو ساختم که با خیال راحت از روزمرگیهام بنویسم.

چون میترسم از روزی که لابه لای شلوغی همین روزمرگی ها گم بشم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باحال و ردیف